مشغول مرور نوشته های قبلی ام بودم. یکی از آنها چند وقتی بود که گوشه ای افتاده بود و بدون عنوان خاک می خورد ... این روزها که نه مجالی است برای نوشتن و نه فرصتی برای دست به صفحه کلید شدن. طبیعی است که راحت ترین کار را انتخاب کردم،عنوانی برای این متن سرراهی جور کردم و بقیه را به بلاگ سپردم. و اما متن؟ راستش را بخواهید چیز دندان گیری نبود ... اما برای خالی نبودن عریضه و جبران کم کاری می تواند انتخاب مناسبی باشد:
امروز و بر سبیل اتفاق !! یکی از مطالب قدیمی روزنامه کیهان به دستم رسید. راجع به همان مسائل همیشگی استکبار جهانی ، شیطان بزرگ و چیزهایی از این قبیل.
قصه یک راننده به نام شاغلام و اتوبوس قراضه و فکسنی اش و اینکه پشت اتوبوس نوشته بود بگو ماشاءالله ... و در انتها اینکه منظور ایشان از اتوبوس قراضه ، برجام است و از شاغلام هم جناب ظریف و الی آخر ...
راستش را بخواهید آدم صبوری هستم. اجازه دادم تا عمو کری و دایی ظریف گپ و گفتشان را بکنند و نسکافه شان را سر بکشند و امضاء هایشان را پای قباله برجام بزنند و البته جوهر این امضاء هم کاملا بخشکد.
الان که دارم این مزخرفات را می نویسم یحتمل مقداری وارد فضای ابرکموی پسابرجام شده ایم و حمایتها و مقاومتهایی هم سر راه داریم و صد البته مقداری از این مسیر سنگلاخ را هم طی کرده ایم. هر چند گاهی اوقات از این طرف یکی دو تا موشک به آسمان می رود و از آنطرف هم خلف وعده هایی همچون چوبی ضخیم حواله چرخ برجام می شود. اما اینها همه نمک روزگار است و بهتر است صبورانه بگذاریم و بگذریم.
اما بعضی حرفها را باید گفت.
آقای شریعتمداری می تواند در روزنامه اش هر چه می خواهد بنویسد و دوستانش در خیابانها و میتینگ ها و تظاهرات ها برایش اسپند دود کنند و سوت و کف بزنند و گریبان چاک دهند. اما حق ندارد همه را مثل خودش حساب کند.
همیشه درصد کوچکی از مردم در راهپیمایی ها و میتینگ ها به خیابان می آیند - و البته همینها هم اجازه دارند که بیایند- و این جماعت می شوند نماینده مردم و صدای آنها و خواسته آنها و نیاز آنها می شود مصداق صدا و خواسته و نیاز همه مردم.
مشکل بعدی اینجاست که سودای استکبارستیزی این جماعت و بلغم انقلابیگری این گروه انقدر چشمشان را کور کرده که از مشکلات مردم غافلند.
بارش برف اگر چه برای کسی که روی کاناپه گرم و نرم در واحد لوکس چهارصد متری یکی از برج های مرتفع شهر لم داده و کاپوچینوی اصل ایتالیایی اش را می نوشد یک تصویر کاملا رویایی است ... اما برای کودک بی خانمانی که برای امرار معاش خود و خانواده اش دستفروشی می کند چیزی جز بلای الهی نیست...
درد تحریم را کسی می فهمد که آن را با تمام پوست و استخوانش لمس کند، نه یک نماینده مجلس و نه یک رئیس جمهور و نه دبیر شورای عالی امنیت ملی!!
پیشنهاد من برای سرمقاله بعدی آقای شریعتمداری به جای قصه شاغلام و اتوبوس قراضه اش، این قصه هاست: قصه کارگری که سر گذر می ایستد و چشم به راه کارفرماست، قصه گچ کار روز مزدی که همه زندگیش به رونق بازار مسکن گره خورده، قصه پسرک گل فروشی که روزی اش بعد از خدا به اعصاب و حوصله مردم وصل است و قصه یک فرهنگی که از یک و نیم میلیون حقوق ماهیانه بیش از نصف آن را اجاره می دهد و با مانده ناچیزش یک خانواده پنج نفره را با امدادهای غیبی!! می گرداند.
نمی دانم تا کی باید از دشمن پشت کوهها بترسیم و سرمایه های این مملکت را در بی خبری و لاقیدی از دست بدهیم. یقین دارم آنچه دشمن فرضی ساخته ذهن آقایان در این سی و اندی سال بر سر این مملکت آورد، دشمن واقعی نکرد...
یادم هست چند سال پیش، در همان ابتدای پروسه فرسایشی دورهمی های ایران و غرب، که آقای جلیلی مذاکره می کرد و قطعنامه های سازمان ملل هم مسلسل وار تصویب می شد. جایی - به گمانم مسجد یا حسینیه ای- پوسترهایی دیدم از حوادث مختلف دوران بعد از انقلاب، از سقوط ایرباس ایرانی گرفته تا کارشکنی های آمریکا و متحدانش و بلاهایی که به زعم آنها بر سر این مملکت آمده، با این مضمون که "نه می بخشم" و "نه فراموش می کنم"
فارغ از اینکه اصلا این جماعت یانکی برای کارشان دلیل داشتند یا نه و علت جنگ چه بود و چرا اینقدر طول کشید و چرا به این صورت تمام شد و خیلی موارد مبهم دیگر ، خیلی دلم می خواست که طراحان پوستر را ببینم و خدمتشان عرض کنم که شما اگر دلتان می خواهد این زخم کهنه را دائم بخارانید تا خون تازه بیاید و بیشتر سر باز کند و همیشه جلوی چشمتان باشد تا جماعتی - شاید خود شما- از آب گل آلودش ماهی بگیرید ...من هیچ علاقه ای به این کار ندارم. من این زخم را همان اول کار پانسمان کردم و به دنبال علاجش هستم.
من آرامش می خواهم ... گوشتان با من هست؟
...........................................................................
پ ن 1: می گویند در مراسم ترحیم یک بنده خدایی، سخنران از پشت بلنگو اعلام میکند " مرحوم وصیت کرده است که در مراسم ختم کسی لباس مشکی نپوشند" از بین عزادارها یک نفر بلند شده و داد میزند: "مرحوم غلط کرده ما به احترامش میپوشیم" !!
خوب این چه ربطی به بحث بالا داشت؟ شما فرض کنید ندارد!! لبخند بزنید و عبور کنید!!
پ ن 2: یادم هست جایی نوشته بودم که اتفاق مرد است!! چرا که سبیل دارد!
پی نوشت یک حسابی هم ربط داشت. حسابی...