با خودم گفتم چه دلیلی دارد که بعد از این همه مدت برگردم و اینجا را به روز کنم؟؟
دلتنگی های روزمره؟ فوت پدرم؟ شرایط بغرنج این روزهای کشورم و قرارگرفتنش بر لبه پرتگاه؟ یا ...
بیشتر با خودم گفتم نیاز به درد دل دارم و چه جایی بهتر از اینجا که فقط برای دل خودم می نویسم.
حدود سه سال است که به علت مشکلات متعدد که مهمترین اش همین ویروس بدقواره بد بدن هست ، نه مسافرت درست و حسابی رفتم و نه فرصت کردم در گوشه ای - کوهی یا کویری- با خودم خلوت کنم.
و زمان گذشت ... و ماه ها و سالهایی چند رد شد
و عید شد و باز هم عید شد و حیف ...
برای چه؟
معلوم است برای همه چیز
ما در سرزمین حیف شده ها زندگی می کنیم
حیف که صدای شجریان پخش نمی شود
حیف که عادل فوتبال گزارش نمی کند
حیف که تحریمیم...
حیف که با دنیا مشکل داریم ...
حیف که همه ما را می دوشند...
حیف که آمار مرگ و میرمان از همه بالاتر است.
و دو صد حیف ...
ترجیح می دهم ادامه این نوشته را با شعر زیبای علی صالحی ببندم:
سلام!
حال همه ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
،که مردم به آن شادمانیِ بی سبب می گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می گذرم
که نه دل کسی در سینه بلرزد
و نه این دل ناماندگار بی درمانم
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ریرا جان
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بیحرفی از ابهام و آینه
از نو برایت مینویسم
حال همهٔ ما خوب است
اما تو باور نکن!
.............................................................................
پ ن: این روزها هر وقت با کسی در مورد پدرم صحبت می کنم یادم می آید که باید بگویم "پدر خدابیامرزم" و این پسوند برایم تازگی دارد و به نحو غریبی حالم را بد می کند.
یک حسی می اندازد ته دلم ... آنجایی که بد جوری شخم خورده این روزها .. و بعد سخت دلتنگ می شوم و بعد سخت می خواهم باشد تا سرم را روی شانه هایش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم.