رست بیف با سس اضافه

گاه نوشت از خاطراتی که کمی پر رنگ ترند

رست بیف با سس اضافه

گاه نوشت از خاطراتی که کمی پر رنگ ترند

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

پراید در گندم بریان!

همین دو ماه پیش بود که با علیرضا - دوست صمیمی دوران دانشجویی - سری به کویر لوت زدیم و با یک ماشین پر از خرت و پرت ، دو شب در دل این برهوت بی انتها به سر بردیم و به اکثر سوراخ سنبه هایش، با چاشنی ماجراجویی و کمی هم کله شقی، سرک کشیدیم. این خاطره حالا حالا ها یادم خواهد ماند.
وقتی با تمسخر تمامی قوانین ورود به کویر،  با یک پراید سفید وطنی - از نوع هاچ بکش !! - به دل لوت زدیم و تا گندم بریان رفتیم ، آنقدر انرژی گرفتیم که کمی بعد ، در کنار عظمت وهم ناک کلوت ها دو نفری تا نیمه شب یک نفس آواز خواندیم و خسته نشدیم.
من عاشق کویرم و تا جایی که یادم می آید از همان کودکی دلباخته بیابان و اعجاز هایش بودم. کویر جایی بود که روز هایش روزهایم را و شبهایش، شبهایم را می ساخت. بی هیچ تکراری و بی هیچ یکنواختی و همین جای کار بود که برایم سراسر جادو بود و شعبده ...
روزها ، در هرم داغ گرمای خورشید، عظمت کویر بود که تا دور دست ها نگاهم را به دنبال خود می کشید و ...  شبها ، خسته از کنکاش در این سرزمین سراسر سکوت و پر رمز و راز، ستاره ها بودند که تا روی پلک هایم پایین می آمدند و دستهایم را به دنبال خود می کشیدند.
کویر برای من یک معمای حل نشده است که شاید هیچ وقت نتوانم پاسخی برایش پیدا کنم ...
کویر برای من همیشه دلبری خواهد داشت. هر روز یک مدل و هر ساعت یک رنگ.
کویر این عظمت بیکرانه مرموز که هیچ ندارد ... و هیچ چیز کم ندارد ...
کویر آرامش است ... ابدیت است و عشق...
کویر همان  آب نبات ترش بعد از چایی است که باید بچشی و لذتش را ببری و سرگرمش باشی ...  تا وقتی که اندازه یک دانه ارزن بشود...
..................................................................
چند روز پیش با گروهی از اقوام تا کویر بشرویه رفتیم .جاده بدون دست اندازی که تا مغز ریگ های کویر می رفت و بی هیچ زحمتی آدم را در آغوش این عظمت بی انتها می انداخت. این موضوع در نوع خودش برایم غریب بود و برای من که دوست دارم هر چیزی را با زحمت متناسب با خودش به دست بیاورم لطف زیادی نداشت.ترجیح می دادم بعد از یک روز پیاده روی سخت به همچین جایی برسم تا یک رانندگی بیست دقیقه ای. راستش  یک جای کار می لنگید ... مثل این بود که با یک وسیله ای - فرض کنید هلیکوپتر- سوارت کنند و دقیقا روی مخروط آتشفشانی دماوند بگذارند و بعد بگویند: حالش را ببر... به من یکی که اصلا نمی چسبد.


پ ن : به یک سالگی ارز دولتی یا همان 4200 تومانی نزدیک می شویم و سفره رنگارنگی که برای عزیز دردانه ها و آقا زاده ها،در اوج فلاکت ملت پهن شده معلوم نیست کی می خواهد جمع بشود. بانی اش هم معلوم است . دولتی که از جیب ملت می بخشد و آنقدر گاف در برنامه ریزی های اقتصادی خودش دارد که پارسال کار را به آنجا رسانده بود که مردم عادی هم با انجام یک سفر خارجی می توانستند ضمن تفرج در سواحل آنتالیا و کاباره های پاتایا، معادل هزینه سفرشان را هم به جیب بزنند.
این نوابغ هنوز هم مشغول فیض رسانی به مردم اند. منتها این بار با واردات کالاهای اساسی با ارز دولتی .الان فقط خواص هستند که از این خان عریض و طویل برخوردارند و نه عوام . مردم در این مواقع غریبه اند.

پ ن 2: دنبال یک معده استوک می گردم و ایضا یک گوش استوک و البته کم کار
برای معده یک مرتاض هندی را در نظر دارم ... معده اش در حد نو است و در تمام عمرش روزی یک عدد بادام بیشتر نخورده ...  گوش را هم باید از یک دکتر فوق تخصص بگیرم .. فرقی نمی کند از چه کسی و از چه تخصصی ... این جماعت اصلا از گوش مبارکشان استفاده نمی کنند.



  • محسن بیدی