تماشای یک فوتبال ناب اروپایی همیشه برایم یک انتخاب قابل تامل بوده... فرصتی است برای لذت بردن از زندگی و لحظاتی برای درس گرفتن از روزگار.
از بعضی قوانین فوتبال هم خوشم می آید. مثلا وقتی یک تیم روی کاغذ هنوز شانس صعود یا ماندن در جدول را دارد. این یعنی زمین و زمان باید دست به دست هم بدهند تا تیم مورد نظر به خواسته اش برسد وصعود کند یا حذف نشود. این وسط گاهی دقیقا همین تفاق می افتد. فی المثل تیمی که تا دیروز همه را ناک اوت می کرده و امید اول صعود بوده، به ضعیف تر از خودش ، شش بر صفر می بازد تا راه تیم دیگری را برای صعود یا ماندن هموار کند و همین جای کار است که همیشه برایم جذاب است. و همین حادثه هاست که کیفم را کوک می کند: اینکه هیچوقت ناامید نباشی و تا آخرین لحظه تلاشت را بکنی...
نزدیک به چهل سال از زندگیم گذشته ، به عقب که نگاه میکنم مشابه همین اتفاقات کاغذی را زیاد می بینم. اینکه همه چیز و همه کس دست به دست هم داده اند تا یک اتفاق خاص برایم رقم بخورد و یا در عین ناباوری، اتفاقی خاص تر برایم نیفتد. چه بدبیاری هایی که در ظاهر نباید می افتاد و چه خوشی هایی که شاید سهمم نبود. روزهای خوبی که انتظارش را نداشتم و لحظه های خرد کننده ای که تحملش برایم خیلی سخت بود..
همه اینها در این چهل سال باعث شد که همیشه طعم روزهای آتی ، برایم معمایی دست نیافتنی باشد. درست مثل یک هندوانه در بسته که هیچ وقت یاد نگرفتم حدس بزنم طعمش را و رنگش را ( مگر اینکه با چاقو ملاحظه اش می کردم!!) و این بود که آینده همیشه برایم رگه هایی از هیجان و کشف و شهود داشت ومعمایی لاینحل بود و بدنبال این بودم که رنگش را ببینم و طعمش را احساس کنم و حدس بزنم که گس است یا شیرین ، تلخ است یا بی مزه... و این خودش تبدیل می شد به هیجان زندگی و یک سمفونی حیرت انگیز و گذشتن از پستی و بلندی هایی که روزهایم را ساخت و روشنایی هایی که شب هایم را. و دوستش داشتم ، که زندگی اگر یکنواخت باشد انسان می میرد و یا می خوابد ، البته دربی خبری...
دنیا ترکیب نیروهای خوب و بد است و همانطور که قهرمانی و بردن همیشگی یک تیم در یک تورنمنت هیچ جذابیتی ندارد، زندگی هم هیجان می خواهد وآرامش، ناامیدی می خواهد و امید، درد می خواهد و لذت ، ترس می خواهد و اطمینان .
قدر ساحل آرام را کسی می داند که شبی دهشتناک را در امواج سهمناک طوفان درنوردیده و خنکای نسیم واحه، گونه های کسی را بیشتر می نوازد که برهوتی گرم و طاقت فرسا را پشت سر گذاشته است.
فوتبال و در کل ورزش، قانون نانوشته دیگری هم دارد و آن هم انتهای کار است. مدال نقره در ظاهر ارزش بیشتری نسبت به مدال برنز دارد. اما به سکو ها که می نگری ، نفر سوم را خوشحال تر از نفر دوم می بینی و البته موضوع پیچیده ای هم نیست : سومی کارش را با برد تمام کرده و دومی با باخت. شیرینی آخرین برد هنوز روی زبان نفر سوم است و تلخی باخت در رقابت آخر زیر دندان نفر دوم.
همه ما در این دنیا رقیبهایی داریم و دشمن هایی... بزرگ و کوچک ، واقعی و فرضی ،راستین و پوشالی ...
من هم با غرور مبارزه می کنم و با تکبر. با طمع می جنگم و رذالت، نفس سرکشی که دعوت می کند به لذت های پوچ، باز می دارد مرا از درک لحظه های شیرین زندگی و پنهان می کند آرامش واقعی دنیا را ،، جنگ من با خودم هست و نه هیچکس دیگری ...
دلم می خواهد موقعی که روی سکو می روم، کارم را با برد تمام کرده باشم ... همین