رست بیف با سس اضافه

گاه نوشت از خاطراتی که کمی پر رنگ ترند

رست بیف با سس اضافه

گاه نوشت از خاطراتی که کمی پر رنگ ترند

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

 

 

سرگرم تورق مجله دانستنیها بودم، مقاله ای بود راجع به عاقبت زمین بعد از انقراض انسانها!! این وسط یکی صدایم زد...شهاب بود: بابا اینو نگاه کن ...

نگاهم به صفحه تلویزیون افتاد ؛ از همان برنامه ها ی روتین "سفر به خیر" و تعقیب و گریز های دزد و پلیسی که همیشه خدا ته اش معلوم بود. سرم را به علامت تایید تکان دادم و خواستم دوباره ادامه مقاله را بخوانم که متوجه شدم این یکی با بقیه توفیر دارد.

ایندفعه نقش اول نمایش، یک نیسان آبی بود که در جاده چالوس – وسط هیاهوی ماشینها ، پیچ و خم های خطرناک و گردنه های باریک، در جاده دوطرفه - بی محابا لایی می کشید و می تاخت.

راننده به نظرم حال درستی نداشت. بدون وقفه چراغ می داد و سبقت می گرفت ،اگر اتومبیل جلویی کمی دیرتر مسیر را باز می کرد به شانه خاکی می زد و به شکلی خطرناک ، همانطور که ابری از خاک را به هوا بلند می کرد،  سبقت می گرفت. کلکسیونی از خلاف های متعدد در آستینش داشت . مانورهایی می داد که فقط در بازی GTA 5 امکان بالفعل کردنش موجود بود!! جنون سرعتش وحشتناک بود و صفر تا صد نیسان زپرتی اش، شانه به شانه آخرین مدل لامبورگینی می زد. از دیدن این شوماخر بازی آن هم در جاده ای که به شدت شلوغ و خطرناک بود چشمهایم از حدقه داشت بیرون می زد... پلیس اما ، تمام این صحنه ها را می دید و ضبط می کرد و من مجله به دست، با دهانی باز، منتظر آخر پاییز راننده بودم و شمارش جوجه هایی که بار نیسان آبی بود!!!

این عملیات محیر العقول ، بعد از کش و قوس هایی که هوش از سرمان پراند، کنار شیب تند یکی از  کوههای کنار جاده به پایان رسید و حالا نوبت  افسر وظیفه شناس بود که راننده را به حساب خودش تنبیه و  توبیخ می کرد  و اما ابزار این تنبیه؟ دویست هزارتومان جریمه و سه روز قرنطینه بودن ماشین در پارکینگ نیروی انتظامی و  تمام ... !!

کسی با راننده کاری نداشت!! ایشان آزاد بود و  می توانست به هر جا که دلش می خواست ،، برود . به همین راحتی.

باورش برایم سخت بود ،، درست مثل این بود که نیروی امنیتی این مملکت یک مست عربده کشِ قمه به دست را بگیرد،  قمه اش را برای سه روز ضبط کند و خودش را هم ول کند به امان خدا...

مگر فرقی هم داشت؟

 البته کمی بعد تر،  مشاعرم را که به دست آوردم، یادم آمد که در این مملکت دیدن این صحنه ها طبیعی است.  اینجا جایی است که همه چیز را با پول می شود خرید. اینجا به قول اسی در فیلم آدم برفی، هر چیزی نرخی دارد.

می توانی غذای غیر بهداشتی به مردم بدهی و روانه بیمارستانشان کنی، خانه ای  بسازی و به سال نکشیده روی سر ساکنینش خراب بشود ، می توانی آبرو ببری، جعل کنی، بدزدی، ظلم کنی، توهین کنی  و ... و بعد کافی ست پول داشته باشی و جریمه بدهی تا پرونده ها را مختومه کنی و به ریش همه آنهایی که به خاک سیاهشان نشانده ای یک شکم سیر بخندی...

 

                            

 

پ ن . چند سطر بالایی  را حدود دو ماه پیش نوشتم و بایگانی کردم . قبل از زلزله کرمانشاه و سرپل ذهاب. ناراحتم از اینکه شاهدی شد بر مدعایم... زمین بارها لرزید و با هر تکانی، تشت رسوایی مهندسین ناظر و طراحان ساختمان های ساخته شده در چند سال اخیر را بد جوری از پشت بام آن بیغوله هایی که نام مسکن را یدک می کشیدند، به پایین انداخت. چیزی که پیشترها هم اتفاق می افتاد، اما نه کسی صدایش را می شنید و نه ملت ، متوجهش میشد ... این روزها اما دوره تلگرام است و تقریبا همه مجازی باز ها !! این آبروریزی را دیده اند.

تا اینجای کار خوب است ولی زهی خیال باطل چون در مرحله بعدی این بازی بی سرانجام ، دور دور نفرین هست و کامنت هایی ذیل این تصاویر و فیلم ها  که "تو رو به خدا پخش کنید تا به دست مسئولین برسه!! "

خوب بنده چه باید بگویم؟  :"اونقدر بفرستید تا برسه!!!"   آنوقت حتما مسئول مربوطه موقع دیدن فیلم با تعجبی آمیخته با شادی می گوید:

"عههه؟ مجنب که گنجی!!!"

 

  • محسن بیدی