رست بیف با سس اضافه

گاه نوشت از خاطراتی که کمی پر رنگ ترند

رست بیف با سس اضافه

گاه نوشت از خاطراتی که کمی پر رنگ ترند

۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

نمی دانم چرا یاد تابستانهای کودکی افتادم. آنهم وسط چله زمستان، آن روزها ، تابستانها ، ظهر که می شد، حدود ساعت 2 یا سه بعد از ظهر ، از زمین و زمان آتش می بارید. و هرم گرما با صورتت کاری می کرد که تنور نانوایی هم به گردش نمی رسید.  خانه ها اما همه زیر زمین داشت.معمولا تاریک و  دنج با بوی شوری و ترشی. تابستانها از زور گرما می چپیدیم توی همان زیرزمینهای مرطوب و خنک و ناهارهایی که آبگوشت بود یا آب دوغ خیار و یا چیزی توی همین مایه ها و ماست های فله پر چربی که هر وقت ماموریت خریدش به من محول می شد تا خانه نصفش را  (به همراه "قیماق" های خوشمزه اش) از همان جلوی کاسه سر می کشیدم و پدرم که همیشه خدا غر می زد که چرا ماستهایی که من می خرم قیماق ندارد!! روغن پالم کجا بود و شیر خشک چینی کیلویی چند بود؟

نمی دانم آن روزها - در همان هرم هوای داغ ظهر ها و خنکای روحنواز عصر ها و شب های پر ستاره اش- از صدقه سر هوای گرم بود یا بادهای پر رو و دریده عربستان؟! که تلویزیون سیاه و سفید خانه مان ، گاه و بیگاه، کله ظهر یا اول شب، ناخنکی هم به کانالهای آنور آب می زد و ما هم اسمش را گذاشته بودیم "خارج".

خبر نمی کرد. ساعت مشخصی هم نداشت. یکهو وسط برفک کانالهایی که آن روزها هیچکدام برنامه نداشت! خواهران بی حجابی، مینی ژوپ، با آرایش غلیظ عربی و احیانا قری هم در کمر،هماهنگ و موزون!!  ظاهر می شدند و ما که آن دوران غیر از چادرچاقچورهای مسجدی و ننه قمرهای پوشیه زده نمازخوان، مدل دیگری از زن جماعت ندیده بودیم و خلاف بزرگمان دیدن عکسهای هندی بود، همانجا پای تلویزیون ، با دهانی باز و چشمی باز تر !! جادو می شدیم!!!

هنوز یادم هست آن جعبه نخ سوزن خانه مادربزرگ خدابیامرزم را که روی درب آبی رنگش نیم رخی از یک بانوی محترم و به چشم خواهری!! خوشگل بود و دایی ام  به من  - که برفکهای تلویزیون را آنالیز می کردم- نشان می داد و می گفت:

"اونو ولش کن دایی ... اینو ببین ... تصویرش صافه!!!!"

چه عمری که پای همان تصاویر بی سرو ته – که مثل لحاف چهل تکه ننه بزرگمان بود -  تلف نکردیم و چه دخیلها که برای دیدنش نبستیم! هر چند دق مرگمان می کرد تا یک قر کامل را به سرانجام برساند. اما همان اباطیل بی مصرف روزهایمان را پر کرد و شب هایمان را و چون دور از چشم پدر و مادرمان می دیدیم ،تابویی بود برای خودش و ما که با دیدن همان تصاویر نیم بند عربی فکر می کردیم یهودای سر تا پا گناهیم و بعد از دیدنش توبه می کردیم و به وقتش توبه می شکستیم و باز استغفار می کردیم و چرخ زمانه می چرخید و ما ، غافل از اینکه روزگار چه در آستین دارد...


                


دیروز در یکی از هفته نامه های مورد علاقه ام سفرنامه ای خواندم در مورد تایلند. اتفاقا به قلم یکی از دوستان و همسفران جنگل ابر بود. اشاره به ترافیک سنگین و اعصاب خورد کن تایلند داشت و البته این نکته که در اوج ترافیک و در هم تنیدگی اتومبیل ها می توانستی سرت را از پنجره ماشین بیرون بیاوری و نفس عمیق بکشی و مطمئن باشی که ریه هایت به اندازه کافی پر از اکسیژن خواهد شد.

این روزها که به هوای وارونه شده شهرم نگاه می کنم، صبح ها که به جای هوای تازه ، کیلو کیلو سرب و دیگر آلاینده های ریز و درشت را مهمان ریه هایم می کنم ناخودآگاه به یاد همان توده های هوای گرم حاره ای می افتم. همانها که تصاویر نیمه عریان عربی را برایم به ارمغان می آورد. آن روزها که تابستانهایش طعم شیرین هفت سنگ و شوت یکضرب داشت و  زمستانهایش سفید بود و با اولین آفتاب بعد از برفش می توانستی تا دورترین نقطه این شهر غریب را ببینی...

کاش این بادها باز هم می وزید. در همین زمستان. مثل تابستانهای کودکی... و فقط به اندازه چند سکانس وسط برفک بی پدر زمستانی که اصلا بلد نیست ببارد... کمی هوای تازه می آورد. کمی امید و کمی آرامش.

کاش یکی یا چیزی به یاد زمستان بیاورد که چه رنگی بود ... سفید تر از این حرفها بود... نبود؟

  • محسن بیدی

شاید آن روز که توماس نول در تاریکخانه عکاسی پدرش می چرخید و کدهای برنامه نویس image pro را در ذهنش حلاجی می کرد، هیچگاه به فکرش نمی رسید که روزی نرم افزار ابداعی او با نام  photoshop اینچنین جهانی و همه گیر شده و با این گسترده گی، پیر و جوان و خرد و کلان را با خود درگیر کند.

فتوشاپ در دسته  نرم افزارهای  طراحی قرار دارد  ... یک ویرایشگر عکس که معنای لغوی آن می شود کارگاه عکاسی، کمتر کسی هست که در منزلش کامپیوتر شخصی داشته باشد و آن را نصب نکند ( مخصوصا ما ایرانی ها که حسابی از خجالت  قانون کپی رایت درآمده ایم و  روی سیستم هایمان حداقل چندین هزار دلار نرم افزار های کرک شده و  جعلی داریم!!) حیطه کار در کامپیوتر تقریبا نامحدود است و بسیار گسترده . فتوشاپ اما این روزها آشناترین واژه از فرهنگ لغات کامپیوتر هست . آشناترین واژه که معنای آن به گونه ای طنز آمیز  با دروغ در هم آمیخته.

فتوشاپ برای همه آشناست ...از مدیر شیک پوشی که در مرکز خرید سام سنتر نمایندگی یکی از برندهای معروف جهانی را دارد تا پیرمردی که در روستای کلاته خوش فریمان، شیر هر روزه گاوهایش را برای فروش به بازار می فرستد.

این روزها موقع ترکتازی فتوشاپ است و موقع فوران دروغ. فتوشاپ است ویک عده انسان مریض، و البته مردم دم دمی مزاجی که هر چه به دستشان می رسد برای هم به اصطلاح فوروارد می کنند بدون اینکه در مورد حقیقت آن بیندیشند و یا اندکی تامل کنند.

فتوشاپ گاه به خدمت سیاست در می آید و گاه لباس  فرهنگ  می پوشد. گاه در تصفیه حسابهای  قومی و قبیله ای  شلنگ تخته می اندازد و گاه برای  معطل کردن یک حقیقت مجهول مانده ، گربه رقصانی می کند.

یک عکس خبری بی اهمیت در پستوی یک خانه و با یک سیستم عقب مانده قدیمی تبدیل می شود به یک تصویر جدید و می شود یک بمب خبری... هزاران نفر در شبکه های اجتماعی عکس را به هم پاس می دهند و اگر دستی بر قلم داشته باشند و حوصله اش را، متنی هم بر حاشیه آن درج می کنند و چنان سیاهی لشکر از یک کلاغ خاکستری! ناقابل درست می کنند که قارقارشان گوش فلک را هم کر می کند.

نصب پرچم داعش در کرمانشاه و بخیه های ده سانتی متری گونه یک پسربچه و تصاویری از این قبیل که این روزها در شبکه های اجتماعی زیاد دست به دست می شود. فقط گویای یک چیز است : "بی خبری و بی دقتی محض در کنار جوگیری منزجر کننده یک ملت"

حذف تصاویر مزاحم هم طنز دیگری در این آشفته بازار است که این یکی بیشتر به کار سیاستمدارها می آید. تصاویر شخصیت های سیاسی معروف در صورت مغضوب شدن به راحتی آب خوردن  توسط خودی ها حذف می شود و آب هم از آب تکان نمی خورد. دیرزمانی برای دستکاری عکسها  یک تیم حرفه ای با دستمزد حرفه ای تر استخدام می شد و البته وقت زیادی هم صرف تطبیق ماهرانه دروغ با واقعیت ... مثلا در مورد سخنرانی لنین و تصاویر "لئو تروتسکی" و "لئو کامنوف" انقلابیونی که بعدها مورد غضب استالین قرار گرفتند و عکس هایشان از صحنه مراسم به اصطلاح قیچی شد.امروز اما این کار به مدد نسخه های جدید فتوشاپ و سیستم هایی که تومنی هفت صنار با مینی کامپیوترهای زهوار در رفته قدیمی فرق دارند مثل آب خوردن است  و هر شاگرد هنرستانی که دو ساعت دوره فتوشاپ دیده باشد چنان با مهارت کله سلنا گومز را روی بدن آنجلینا جولی و البته در آغوش براد پیت!!می اندازد که تا هفت پدر جد این ستاره هالیوودی هم قدرت تشخیص تقلبی بودن عکس را ندارد.



البته این موضوع فقط به پیوند اعضا ختم نمی شود!! متاسفانه جراحان بعضا ناشی و البته قاچاقی و بدون مدرک مجازی! به حیطه  پیوند افکار هم وارد شده اند. یک مشت ادبیات لمپن  که با زمینه و عکس های  خوش آب و رنگ ترکیب می شود و به نام یک  ادیب و به کام آن متقلب در وب می چرخد و تن آن فرد مشهور را– احتمالا در گور- می لرزاند. نثر های ناموزونی که شاید لق لقه زبان یک فرد بی سواد – نه از نظر مدرک-  است روی یک تصویر خاص درج می شود و به نام دکتر ها و پروفسورها و علامه ها،  فضای مجازی را در می نوردد و لایک های بی ارزش جمع می کند.

فتوشاپ یک نرم افزار خاص است ...  با کاربردهای خاص ...اما ظاهرا این روزها بیشتر به کار می آید. دامنه فعالیتش وسیع شده و سرش حسابی شلوغ است. فتوشاپ این روزها یک نرم افزار تولید محتواست!! یک نرم افزار creator ، بالاتر از کامتازیا ، اسنگ ایت و دار و دسته اش!! فتوشاپ این روزها دست در دست تلگرام و دیگر مسنجرهای ارتباطی ، یک ابزار مشهور تبلیغاتی است!!

  • محسن بیدی