رست بیف با سس اضافه

گاه نوشت از خاطراتی که کمی پر رنگ ترند

رست بیف با سس اضافه

گاه نوشت از خاطراتی که کمی پر رنگ ترند

دیشب بعد از اینکه کرکره مغازه را پایین دادم و مشغول قفل زدن به زبانه های بد قلقش بودم جوانکی - به نظر 18 ساله - کنارم ایستاد و مودبانه آدرسی پرسید. با خوشرویی جوابش را دادم و رفت اما چند قدم دور نشده بود که دوباره برگشت و با حجب و حیای خاصی که از چهره اش معلوم بود،،  یکی از عجیب ترین سوال های ممکن را از من پرسید:

ببخشید شما فردا رای می دین؟

حقیقتش کمی جا خوردم...

جوانی که تا به حال ندیدمش و آنقدر غریب است که ساعت 10 شب به دنبال یکی از معروفترین کوچه های مشهد می گردد. اینجا جلویم ایستاده و بدون هیچ مقدمه ای  سوال کاملا شخصی می پرسد.

مشخص بود که رای اولی است. و البته بسیار فرهیخته و مبادی آداب. در چهره باوقار و سوال صادقانه اش، تاحدودی معصومیت از دست رفته خودم را دیدم ... آن سالها ،، زمانی که برای اولین بار امکان رای دادن داشتم خوب یادم هست که کاملا هیجان زده بودم و لحظه شماری می کردم برای روز انتخابات و عصیانی که  از همان موقع در وجودم بود و نارضایتی از شرایط جامعه و انتقاداتی که داشتم و همه اینها که باعث شد به رقیب رفسنجانی رای بدهم.

این روزها اما به واسطه شغلم و دیدارهای دوستانه و فامیلی، امکان همصحبتی با  طیف های مختلف جامعه برایم فراهم بود.دوستی که تمام قد مخالف رژیم بود اما به خاطر ترس از عواقب بعدی که ممکن است رای ندادن برایش داشته باشد. ترجیح داد رای بدهد.پدر پیری که وحشتزده از تصمیم دختر یا پسرش برای رای ندادن به هر دستاویزی چنگ می زد تا فرزند جوانش را از خر شیطان پیاده کند تا یحتمل برایش دردسر درست نشود.افرادی که نمی شناختمشان و حتی اسمشان را هم نشنیده بودم و چپ و راست در پی وی پیام می فرستادند که به فلان و بهمان رای بده،،یا رای نده!!  و البته که خیلی خوش خیال بودند.دوست آشنا... فامیل ، صحبت ها ، بحث ها ، استوری ها ، پست ها و  کامنت هایی که این چند روز جلوی چشمم رژه می رفتند و

.. و آن پسر 18 ساله که تیر خلاصی بود بر همه این اتفاقات.

اینجا ... ساعت 10 شب، در یکی از محلات مرکزی مشهد و در سرمای ملس اول اسفند ماه ، جوانی دهه هشتادی و رای اولی جلویم ایستاده که نمی شناسمش و به جای داشتن هیجان محض برای مشارکت در آینده مملکتش ،  به این فکر می کند که اصلا رای بدهد یا نه؟؟؟

حقیقتش عجله داشتم. آدم بدقولی نیستم اما چند بار دورهمی ماهانه فامیل را که دست بر قضا همان شب بود دیر رفته بودم و از آنجا که جریمه تاخیر،  یک جعبه شیرینی تر بود... کاملا هول بودم و البته که زورم می آمد.

همانطور که به درب مغازه قفل می زدم و کلید زنگ زده اش را به زور بیرون می کشیدم توضیح دادم که هر کسی دلیل شخصی خودش را دارد و اینکه به بقیه هیچ ارتباطی ندارد و اینکه رای من با اوضاع سیاسی و اجتماعی این روزها،، بودنش یا نبودنش چندان توفیری ندارد و اینکه "امید من به شما دبستانی هست!! و از این جور مهمل ها!!
اما همه اینها به اندازه آن جواب اول کار،،  برش نداشت و سرنوشت دیدارمان را تعیین نکرد ...

پسرک همان لحظه که آن سوال عجیب را پرسید توی صورتش نگاه کردم و با تاکید خاصی گفتم: "نه"

و رفت ...

 

 

کنت دوگبینو، سیاست مداری که در قرن نوزدهم در دربار ناصرالدین شاه بود و در آنجا مشاهدات خود را ثبت کرده، بر این باور است مردم ایران و شبه قاره هند -در آن زمان- از جمله کسانی هستند که می‌شود آنها را با یک سخنرانی و دعوای ساختگی در جمع هزاران، هزار به میدان کشید.و برای مطامع سیاسی و فرهنگی به کار گرفت. این روایت یک غریبه از جامعه ایرانی است؛ روایتی که موافقان و مخالفان بسیاری دارد.

من اما تا حدود زیادی موافقم.اجازه بدهید مثالی بزنم:

کرونا ترسناک است ... خیلی هم ترسناک . اما من به جای آنکه از 4 نفر فوتی این غول دویست نانومتری بترسم همچنان از کشته های تصادفات جاده ای وحشت دارم.

روزانه 70 و سالیانه 28 هزار نفر از مردم این آب و خاک در تصادفات جاده ای به خاطر اتومبیل های غیر استاندارد و البته جاده های ناایمن و در کنار همه اینها بی مبالاتی راننده های بعضا احمق! کشته می شوند و آب هم از آب تکان نمی خورد. ولی فوت دو نفر در طول چهار روز اینطور جامعه را به التهاب می کشاند. آلودگی های شیمیایی موجود در آب ، هوا ، تولیدات کارخانجات غذایی ، میوه ها ، بنزین و موارد دیگر،  روزانه ده ها نفر را بدون هیچ دلیل قانع کننده ای روانه آن دنیا می کند و همه اینها در بایکوت خبری مطلق و بی تفاوتی مشمئز کننده یک ملت اتفاق می افتد و زندگی با بی اعتنایی محض ادامه دارد.

مردم طنازی  که برای شوربختانه ترین اتفاقات کشورشان بلدند جوک بسازند و بخندند و فارغ از دنیا و مافیها در لحظه لذت ببرند ،اینجا اما در برابر کرونا حسابی خودشان را باخته اند...

عزیزان من درست است که سازمان جهانی بهداشت اعلام هشدار عمومی کرده است اما این  هشدار برای ما که آبگوشت پر چرب می خوریم و پشت بندش نوشابه رژیمی و بعد لم می دهیم و دو سیب نعنا می کشیم  لطیفه ای بیش نیست.

ما در کشوری زندگی می کنیم که استاندارد هایش با همه دنیا فرق دارد. راحت باشید و به زندگیتان برسید. من بیشتر از اینکه از کرونا بترسم از جو زدگی شما می ترسم. از سیل پیام ها و توصیه های چرت در تلگرام و از هجوم ملت جو زده به هر چیزی که فکر می کنند به دردشان خواهد خورد. کرونا یک بیماری فصلی است مشابه آنفلوانزا و حتی سرماخوردگی. متاسفانه هنوز بشر قادر به تهیه داروی موثری برای این بیماری و سایر بیماریهای ویروسی تنفسی نشده است.منطقی است که رعایت بهداشت فردی بسیار خوب است اما از این بیماری راه گریزی نیست و با این وضعیتی که در کشور حاکم است و بی خیالی محض مسئولین و فرهنگ مردم و سایر موارد اختصاصی جامعه هزار رنگ ما ... متاسفانه باید عرض کنم کسی که استعدادش را دارد با همه ماسک ها و مراقبت ها و چکنم ها مبتلا می شود و دوره خودش را دارد و طی می شود و مرگ و میرش هم اگر از آنفلوانزا کمتر نباشد، بیشتر نیست و جناب کرونا را هر چقدر در کرنایش بکنند باز هم پیش آمارهای خیره کننده ما در سرکشیدن بی دلیل ریق رحمت ... عددی نیست. من پیشگو نیستم اما سر فرصت به آمارها می پردازیم...

عجالتا رعایت کنید اما استرس نداشته باشید و به دیگران هم استرس ندهید.

 

...........................................................................................

پ ن : خیلی دوست داشتم که دیر نشده بود و ساعت 10 شب نبود و به دنبال آن پسرک راه می افتادم و دستی بر شانه اش می زدم و برایش این شعر از  علی صالحی را می خواندم :

 

نگران نباش

همه چیز درست خواهد شد

 و شب تاریک نیز از چراغ ترک خورده عذر خواهد خواست ...

 

  • ۹۸/۱۲/۰۲
  • محسن بیدی

نظرات (۳)

عالی بود آقای بیدی. دلم برای اون جوان سوخت که نمیدونه رسیدن به سن رای دادن رو باید جشن بگیره یا نه.

متاسفانه نظر اون غریبه هم در مورد ایرانی ها کاملا درسته. ما همیشه جوگیر هستیم.

عکس انتخاب شده هم کاملا مناسبه. 

انشالله که این نوشته ها بصورت منظم ادامه داشته باشه.

پاسخ:
ممنون خانم ملاشاهی
این روزها همه دلسوخته ایم
یه زمانی زیاد می نوشتم اما از سال 94 که اومدم بلاگ کمتر شد و الان دیگه تو این وبلاگ تقریبا هر 6 ماه یه بار آپدیت می کنم
امیدوارم که این نوشته ها از سر دلخوشی ادامه داشته باشه و نه حسرت و بلاتکلیفی
کاش اون روز برسه ...

مثل همیشه فوق العاده ای🌸

در پوشش سیاه هر شب تبسمی از طلوع صبح پیداست

به آن لبخند امید باید بست

این زخم نباید کهنه تر گردد
 

من به امیدواری خود معتادم

نور را باید دید
 

اصغر صادقی

پاسخ:
ممنونم ... خیلی عزیزی
مثل همیشه لطف داری
چه شعر قشنگی نوشتی؟؟؟
موافقم با مضمون این شعر زیبا
موفق باشی

خوب سه هفته گذشت و آمار فوتی ها شد حدود 80 تا
حالا راست و دروغش به گردن مرجعش و البته کاش همینم نبود

اما تو همین تایم سه هفته ای ما تو جاده ها میانگین 1500 تا کشته می دادیم
در جریان باشین :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی